- قلم شدن
- کنایه از قطع شدن، بریده شدن
معنی قلم شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- قلم شدن
- بریده شدن شکستن بریده شدن قطع شدن: بخود پیچد فلفل از سواد خال هندویت قلم شد دارچینی از حدیث تندی خویت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
کنایه از نوشتن، نقش کردن، نقاشی کردن، حکاکی کردن
سر شناس شدن نامی شدن مشهور شدن معروف گشتن، ظاهر شدن، اطلاق شدن کلمه ای به معنیی به سبب استعمال بسیار
کلک زدن نیک نوشتن ، نقاشی کردن (روی فلز و غیره) نوشتن: قلم زد سال تاریخ جلوسش در سفر مالک یکی از ظالمان گم گشت تاریخ وفات او یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. (حافظ 104)
کلکی شدن نوشته شدن تحریر یافتن نوشته شدن: مکتوبی که به عرض سه گز و در طول هفتاد گز که باب زر قلمی شده بود... ارسال نمود
انجام شدن
دانستن، آموختن
بستن شیر یا خون مانند پنیر و نشاسته پخته و آب پخته کله و پاچه چون سرد شود
مطیع و فرمانبردار گشتن
ظاهر شدن روشن گشتن منکشف گشتن
شاد و خوش شدن
پراکنده شدن، پراکنده ساختن، جدایی کردن
راه رفتن و گردش کردن
ثابت و استوار شدن، محکم شدن
بی حس شدن، سست و بی حال شدن
پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
کنایه از غافل شدن، فریب خوردن
کنایه از بسته شدن، تعطیل شدن جایی
در کشاورزی بریدن قلمه، کاشتن قلمه
کاری را یاد گرفتن، راهی را شناختن
کنایه از بریدن، چیزی را به شکل قلم قطع کردن
هر چه که بر روی آن قلم زنی شده باشد، نوشته، مکتوب
کنایه از خط کشیدن، خط زدن، حذف کردن، نادیده گرفتن، بی توجهی کردن
علمی که از طریق کشف و شهود حاصل شود، دانشی که بدون فراگیری از جانب خدا به کسی داده شود، مقابل علم مکتسب، علمٌ من لدن، دانش ذاتی، علم لدنّی
بر انگیختن سبب شدن باعث گردیدن، سبب شدن باعث گردیدن
نصب کردم علم برافراشتن بیرق
خطا روی دادن، خطا کردن براه غلط رفتن، یا غلط شدن راه. گم شدن و ناپیدا گشتن آن
نادرست نویس غات شدن زبانزد وینرد شیر یا قات شدن مهره. پیوستن یکی از دو مهره خانه یک بمهره یا مهره های خانه دوازدهم با شش و بش متصل شده مهره ببالاترین مهره ها
پس افتادن اسپ، بز آوردن، بد آوردن، کژ رفتن تیر عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، بخطا رفتن تیر: شوخ کماندار من شهره آفاق شد از قدر اندازیش تیر قضا قاق شد، (محمد سعیداشرف بها)
راه رفتن
خشک شدن پلیدی، اندوهگین شدن گرفته شدن شکم یبس شدن، گرفته شدن دل اندوه بافتن